85/10/27
8:24 ص
ماجرای آشکار شدن مسئولیت فرمانده تیم اطلاعات عملیات لشگر محمد رسول الله (ص)
قلم میترا
او هیچ وقت به ما نگفت که در کجا هست و مسئولیتش چیست و هر وقت از او می پرسیدیم فقط با جـمـله ( ای هستیم ) مـسئله را فیصله می داد و می گذشت ، تا اینکه ...
با سلام و درود به امام زمان ارواحنا فداه منجی عالم بشریت و درود و سلام به نایب بر حقش امام خمینی «ره» و سلام و تبریک به تمامی خانواده های شهداء و امت حزب الله و راهیان آنها .
زندگینامه سردار شهید محمد ملکی از زبان برادرش :
شهید محمد ملکی در سال 1342 در یکی از محلات جنوب غربی تهران و در خانواده ای کارگر و مسلمان دیده به جهان گشود و چون روز بدنیا آمدنش مصادف با بعثت حضرت رسول اکرم (ص) و میلاد حضرت قائم (عج) بود به رسم سنت مسلمانان نامش را در شناسنامه محمد و در منزل مهدی نامگذاری کردند.
چون مورد اعتماد افراد مؤمن و متعهد محله بود در اولین شورای اسلامی مسجد محله مشغول به خدمت شد .
شهید محمد ملکی به کرج نزد پدر و مادرم که آنجا مقداری زمین داشتیم رفت و به اتفاق پدرم شروع به کشاورزی نمود و در ضمن کشاورزی ، تحصیل خود را نیز ادامه می داد.
با پیام امام که فرمودند جوانان ما به جبهه ها بروند ، به اسرار از خانواده اش خواست تا به سپاه ملحق شود و چون محمد امام را معلم خود می دانست و قبل از هر چیز گفته های رهبرش را نصب العین قرار می داد بلادرنگ به عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد و بعد از طی دوران آموزشی در پادگان امام حسین (ع) در بیت امام به خدمت مشغول گردید و به آرزوی همیشگی خود که همانا در خدمت به امام و معلمش بود ، رسید و همزمان در بیت در قسمت آموزش بسیجیان در ارتفاعات دربند وظایفش را ادامه می داد.
در همان ایـام فـرم اعـزام نیرو به جبهه های حق علیه باطل در بـیـت به دستش رسید و محمد بدون اینکه تردیدی به خود راه بدهد از دو فرمی که موجود بود ، یکی فرم حضور موقت و دیگری فرم حضور دائم در جبهه ها ، دومی را انتخاب نمود و به مراد دلش رسید که دائما در جبهه باشد ، ما از او پرسیدیم که چرا فرم موقت را پر نکردی ، گفت : « که آخر اگر موقت باشد من نه به کربلا می رسم و نه به قدس ، چون دوست دارم نماز جماعت را به امامت رهبرم در بارگاه امام حسین و اولین قبلة مسلمین بخوانم و این آرزویم هست.بعد از حدود یکماه عازم جبهه شد و دیگر محمد آن محمد سالهای قبل نبود بلکه روحش سرکش تر ، تقوایش ربانی تر و حرکاتش با وقارتر شد مانند کسی که از دبستان یکدفعه به دانشگاه برود و این اختلاف تحصیل را می توان با سیر سعودی معنویت وی قیاس نمود .
آری شهید محمد ملکی دیگر وجودش برای همسر و خانوداده و فامیلها یش نبود بلکه سراپایش شور و شوقی بود به مولایش حسین و اهل بیتش (ع)، از شبهایی بگویم که بگوش خود شنیدم وقتی که نمازش شروع می شد مولا مولا گفتنش لرزه بر وجود شنونده می انداخت و تمام وجودش عشق به الله و خاندان نبوت و امامت و رهبری بود و همسنگرانش از عبادتهای محمد در سنگرها حکایتها می گویند .
محمد در یکی از خاطراتش می گفت : یک روز برای شناسایی به منطقه رفته بودیم و جلوی ما حلقه های سیم خار دار بود و گفتند که یک نفر خودش را روی این سیم خاردار ها بیندازد تا سیم ها بخوابند و چون من همیشه در این کارها پیش قدم بودم رفتم جلو ضمن نزدیک شدن به سیم خاردار یک خار از این سیم دستم را خراش داد ، سوزش عجیبی در دستم حس کردم و خودم را کـنار کشیدم و یک لحظه به خودم آمدم ، گفتم خـدایـا مثل اینکه هنوز خـالـص نـشـده ام و بـعـد از آن جـریـان در عـمـلـیـات بـعدی مـجـروح شـدم و همیشه در این فـکر بـودم کـه چـون خـالص نبودم مجروح شدم و اگر پاک بودم به شهادت می رسیدم.
یکبار از او سوال کردم که چرا همیشه لباس سربازی تنت می کنی گفت آخر داداش من اگرلباس سپاه را تنم بکنم ، اولا که در پادگان مثل سروی که در باغ نمایان است به من خیره می شوند و من نمی خواهم که در لشگر با بسیجی ها و سربازها فرقی داشته باشم ثانیا اگر هم اشتباهی از من سر زد کسی نمی تواند آنرا به سپاه نسبت بدهد خلاصه اینکه یک سپاهی می بایست در هر لباسی سپاهی باشد ، آری او اینچنین به سپاه عشق می ورزید .
او هیچ وقت به ما نگفت که در کجا هست و مسئولیتش چیست و هر وقت از او می پرسیدیم فقط با جـمـله ( ای هستیم ) مـسئله را فیصله می داد و می گذشت ، تا اینکه خبر شهادت محمد را به ما دادند و یکی از برادران همرزمش آمده بود و ما از او پرسیدیم ، گفت : محمد فرمانده تیم اطلاعات عملیات لشکر محمد رسول الله بود و این برادرمان می گفت که اگر مـحـمـد شـهـید نمی شد می توانستیم در آینده ای نزدیک شاهد فرمانده ای لشکر او نیز باشیم چرا که از نظر نظامی و قدرت اجرای ماموریت ها همیشه با بینش عالی و مایه گذاشتن از جانش فردی کم نظیر بود و آخر نیز این مایه حیاتش را که همان خون شهیدان است بپای نهال اسلام و قرآن نثار کرد تا میوه های پر برکتش را از آیندگان ببینند و زیر بار ظلم نروند .
شهید محمد ملکی در تاریخ 22/12/1363 در جبهة مجنون شرق دجله به آرزوی دیرینة خود یعنی شهادت در راه خدا نائل آمد و پیکر مطهرش را در بهشت زهرا به خاک سپردند .(( شاخسار حیات جاویدش هماره سرسبز و شکوفا باد ! ))
پیام رسان